کتاب پل جغاتو از مجید محبوبی/به نشر
8,500تومان
850تومانهدیه نقدی خرید این کتابناموجود
آخرین مطالب وبلاگ
همه چیز درباره کتاب ۴۸ قانون قدرت
همه چیز درمورد شعرای معاصر مرد
معرفی پرفروش ترین کتاب های آمازون در سال 2023
معرفی 3 کتابی که موفقیت شما را تضمین میکنند
راهنمای انتخاب کتاب هایی برای تغییر شخصیت
تاثیر هوش مصنوعی بر کتابخوانی در آینده
5کتابی که باید در عمر خود بخوانید
چگونه کتاب بخوانیم که فراموش نکنیم؟
معرفی شاعران معاصر ایران در قید حیات
چگونه می توان از کتاب هایمان دل بکنیم؟
کدام یک از رمان های کلاسیک جهان را باید خواند؟
کتاب پل جغاتو
کتاب پل جغاتو
همه جا سایه خان مغان را می بینم.حس می کنم در جای جای این دشت و بیابان، با اسبش دنبال شکار است، دنبال یک سارای دیگر. هر دو طرف جاده تا کوه، تا چشم کار می کند، پستی و بلندی و تپه و ماهور است. پشت هر تپه، آدم های خان کمین کرده اند. من صدای قهقه شان را میشنوم.چقدر ترسناک و وحشتناک هستند!
رنگ به چهره راننده نیست:خدایا! اینا دیگه کی ان؟
از پهلوی سردار سرک می کشم و روزنه ای پیدا می کنم که جلو را ببینم. میترسم خان مغان از همین پشت ظاهر شود و تفنگش را به طرف ما بگیرد. سه مرد تفنگ به دست، آن جلو ایستاده اند.
کتاب پل جغاتو از مجموعه روزهای جنگ بهنشر و نوشته مجید محبوبی است که داستان دیگری از روزهای جنگ را روایت میکند. این اثر جایزه سیزدهمین جشنواره کانون پرورش فکری کودکان و نخستین جشنواره بینالمللی کتاب ایثار و شهادت را از آن خود کرده است.
داستان در شهر میاندوآب میگذرد و درباره حمید و حوادثی است که در جریان جنگ برای او و دوستانش رخ میدهد. حمید به همراه دوستش، سردار در تلاش است تا از زیر آتش گلولهها عبور کند و به خانواده عمویش برسد درحالی که برای مادر و برادرش که آنسوی پل جغاتو هستند نگران است.
خواندن کتاب پل جغاتو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر برای مخاطب کودک و نوجوان نوشته اشت تا به آنها درس ایثار و شهامت دهد و آنها را با روزهای سخت جنگ آشنا کند.
بخشی از کتاب پل جغاتو
مادر خروسخوان صبح بیدار میشود، نمازش را میخواند، صبحانهام را میگذارد بالای سرم. نمیدانم کی از بیرون آمدهام داخل و این وسط روی فرش خوابیدهام. میلم نمیکشد چیزی بخورم. اشتهایم کور شده است. هنوز دلشوره دارم. مادر نشسته ور دلم. نصیحتم میکند:
– پسرم، یه موقع طرفای پل نریا! شنیدی که حبیب چی میگفت. دور و بر پل خطرناکه، سرتو بنداز پایین، کارتو بکن. عصری هم سوار ماشین شو و زود برگرد خونه!
میخواهم بگویم: «زنعمو و سارا را هم با خودم میآورم!»؛ ولی میدانم مادرم جواب میدهد: «لازمنکرده تو بری دنبالشون! اگه بخوان، خودشون مییان. تازه دیدی که دیروز زنگ زدم، خونه نبودن. شاید رفتن خونهٔ برادرش! تو فقط حواست به خودت باشه!»
از دست مادر دلخور میشوم. حرصم میگیرد. انگار یادش رفته است که این کار را هم از صدقهٔ سر زنعمو دارم. اگر فتاحخان آشنای او نبود، هیچوقت به من کار نمیداد.
«از دست مادر!» میدانم اگر بهخاطر آن چندرغاز پول نبود، عمراً راضی نمیشد من بروم شهر کار کنم. گاهی شک میکنم که مادر مرا بیشتر دوست دارد یا پول را! فقط بهخاطر پول است که با اینهمه دلشوره، به رفتن و کارکردن من رضایت داده است. شک ندارم که مادر، هم خدا را میخواهد و هم خرما را.
صدای بوق ماشین که بلند میشود، فوری لحاف را کنار میزنم. از جا بلند میشوم. در حیاط میدوم و خودم را خوابآلود به پشت در میرسانم. صدای خندههای عمو و سارا را پشت در میشنوم. زنعمو غُر میزند.
– آخه خیلی واجبه این وقت صبح؟
لت درِ چوبی را عقب میکشم. قابِ در پر میشود از لبخند: سارا، عمو و زنعمو.
سردم است. صبحها، هوای سرد شهریورماه آزاردهنده است.
نویسنده:مجید محبوبی
تصویرگر: محمود علیمردانی
شابک: 9789640228302
ناشر: انتشارات به نشر
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: 1397
8,500 تومان
20 در انبار
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.